زبان فارسی؛ سروی ایستاده در طوفان (بخش دوم)
گفتگو با دکتر محمدیونس طغیان ساکایی
حسین حیدربیگی
حیدربیگی: دوران ضعف و فترت زبان فارسی به دنبال چه حوادثی اتفاق افتاده است؟
دکتر ساکایی: زبان فارسی در طلیعه اسلام ظهور کرده است و همراه بوده با لشکرکشیهای عرب به سرزمینهای فارسی زبانان. بیجا نیست که یکی از نویسندگان ایرانی دو قرن اول پدیدآیی اسلام را تا نخستین حکومتهای خراسانیان «دو قرن سکوت» نام نهاده است. فرزندان طاهر بن حسین فوشنجی چون در بغداد زاده و بزرگ شده بودند، فارسیستیز بودند. اما پس از آن صفاریان، سامانیان و سلسلههای دیگر همچون سلجوقیان، خوارزمشاهان، غزنویان و غوریان همه پاسداران فرهنگ و زبان فارسی بودهاند. دوران مغول تنها در همان حمله نخستین چنگیز، اسباب ویرانی فرارود و خراسان را مساعد کرد، اما نوادگان چنگیز در غرب ایران بنای حکومتی را گذاشتند که زبان دربارشان پارسی بود و در این دوره که «ایلخانان» نامیده میشدند، شعر و نثر فارسی دگرگونیهای ژرفی پذیرفت و مخصوصا شعر فارسی به حد اعلای آن ارتقا یافت. مولانا، سعدی، خواجو، حافظ، سلمان، جمال و کمال و... در همین دوره زیستند. بزرگترین کتب تاریخ چون جهانگشای جوینی جامعالتواریخ، تجارب السلف و تاریخ وصاف... در همین دوره نوشته شد.
پس از آن، دورۀ تیموریان که زبان فارسی در عهد آنان گسترۀ وسیعی از دنیای آن روزگار را فراگرفته بود، قابل یادآوریست. اما شوربختانه رقیبان قدرتمندی در شمال (شیبانیان) و در غرب (صفویان) حکومت تیموری را به شکست مواجه کردند. شکست تیموریان هرات در حقیقت شکست زبان فارسی هم بود. سال ۹۱۲ هجری قمری، یکی از نحسترین سالها در تاریخ کشور ما است. در همین سال قدرت تیموریان هرات توسط حریفان شیبانیشان فرو ریخت و همراه با آن اقبال خراسان هم افول کرد.
هرچند بابرشاه یکی از نوادگان تیمور، زبان فارسی را پس از این شکست به نیمقارۀ هند برد، اما وطن ما میدان جنگ سه نیروی رقیب شیبانیان، صفویان و بابریان هند شد. با پدید آمدن سه مرکز سیاسی در آسیای میانه، فارس و هند، شاعران و نویسندگان زبان فارسی از این مرزوبوم آواره دربارهای دیگر شدند.
حیدربیگی: چنان که مشهود است، الان هم زبان فارسی پر است از واژگانی که به مرور زمان وارد زبان شده و جا خوش کرده و رنگ و بوی فارسی را به خودش گرفته است، با این حال، چه آثار و متونی در گذشت ایام، حافظ و نگهدارنده زبان فارسی از اضمحلال همیشگی بوده؟ دیگر اینکه بعد از پارهپاره شدن جغرافیای کلان زبان فارسی و به وجود آمدن مرزها و کشورهای جداگانه مثل افغانستان، ایران و ماورای جیحون، زبان فارسی در حوزه افغانستان چگونه ادامه حیات داده است؟
دکتر ساکایی: زبان فارسی در گسترۀ زمانی هفتصد ساله از عروج یعقوب در اواخر قرن سوم هجری، تا اضمحلال دولت تیموری هرات، انبوهی از آثار را در زمینههای مختلف ادبیات، (شعر و نثر پارسی) تاریخ، جغرافیا، طب، نجوم، عرفان و فلسفه پدید آورده بود. شعر حماسی با محتوای قهرمانیهای گذشتگان مخصوصا با کلام معجزآسای فردوسی در تار و پود جامعۀ فارسی زبان تنیده بود. اشعار عرفانی و در محراق آن مثنوی، دنیای ذهنی و عقیدتی مردم را تسخیر کرده بود. غیر از اینها هزاران دیوان شعر از شعرایی چون سعدی و حافظ و جامی... برای پایداری زبان فارسی بنیادهای محکم بنا نهاده بودند.
پس از دوران فتور و شکست، و حکومت نادرشاه افشار، نوبت دولتمداری به احمدشاه ابدالی رسید. زبان دربار احمدشاه نیز فارسی بود. فرزندان احمدشاه نیز به زبان فارسی علاقه بسیار داشتند. چنانکه برخی از آنان به این زبان شیرین شعر میگفتند. اما دیری نگذشت که قدرت سیاسی از خانواده احمدشاه ابدالی به خانواده پایندهمحمد خان بارکزایی انتقال کرد. اینها حکومت خود را رنگ دینی دادند و به جای لقب شاه و سلطان، لقب دینی امیر را اختیار کردند و قومیت و دین را تلفیق کردند. پس از آن بود که زبان فارسی روی خوشی ندید. زبان فارسی با شعر و موسیقی و طرب همراه بود؛ با پدیدههایی که دین آن را برنمیتابید. دیگر درباری نبود که از شاعری حمایت کند. به همین خاطر است که زبان فارسی در سهصد سال گذشته شاعری بار نیاورد و نویسندهای بر جا نگذاشت.
حیدربیگی: بعد از مانیفست محمود طرزی با رویکرد ضعف زبان فارسی در افغانستان، شاهد چه وضعیت زبانی در کشور هستیم؟ آیا چنین رویکردی نسبت به رشد زبان فارسی تأثیرگذار بوده؟
دکتر ساکایی: و اما محمود طرزی که درسخوانده و بزرگ شدۀ ترکیه بود، نظر دیگرگونه داشت. او دیده بود که ملت ترک چگونه برخاستند و ترکیه معاصر را ساختند و به زبان ترکی توجه کردند. اما شرایط ترکیه با افغانستان فرق میکرد. پیش از آن که ترکیه معاصر قد برافرازد، امپراتوری بزرگ عثمانی ششصد سال آزگار بر قسمت اعظمی از غرب آسیا، جنوب اروپا و شمال آفریقا حکومت کرد. در این سرزمین وسیع مردم به زبانهای گوناگون سخن میگفتند. در کنار زبانهای فارسی، عربی، یونانی و... زبان ترکی عثمانی هم اندک اندک رشد کرده بود. وقتی که در نتیجه جنگ جهانی اول این امپراتوری سقوط کرد، زبان ترکی چغتایی از رشد قابل ملاحظه در ترکیه برخوردار بود. محمود طرزی میخواست زبان افغانی هم در کنار زبان فارسی رشد کند و آهستهآهسته جای زبان فارسی را بگیرد. یکی از اقدامات جدی دوران او گسترش بیشتر ساحۀ افغاننشین بود که نقل و انتقالات مردم را از جنوب و شرق، به شمال و غرب افغانستان ادامه داد. در کابل «پشتو تولنه» ساختند و واژهسازی برای زبان پشتو به شدت ادامه یافت. زبان مکتبها همه پشتو شد. تنها در مکاتبی که در ساحۀ فارسی زبانان موقعیت داشت، شاگردان به زبان مادری خود درس میخواندند. این اقدامات اسباب عقبماندگی و بیسوادی و نادانی را فراهم کرد. یکی از دوستان من از بدخشان میگفت که ما در صنف اول بیش از یکصد نفر بودیم که شامل مکتب شدیم. مکتب ما در ساحۀ اوزبیکنشینها بود و ما باید به زبان پشتو درس میخواندیم. او میگفت از همان یکصد نفری که در صنف اول بودیم، تنها من در صنف ششم توانستم به صنف هفتم یک مکتب دیگر بروم و درس بخوانم. بدین ترتیب تنها یک درصد از همۀ شاگردانی که مربوط ملیتهای غیر فارسی زبان بودند، توانستهاند درس بخوانند و سواد بیاموزند، در حالی که همۀ گویندگان زبانهای دیگر، به شمول بیشتر گویندگان زبان پشتو، با فارسی راحتتر بودند و به زبان فارسی آموزش بهتر فراهم بود. چنان که در مکاتب و مدارس سنتی افغانها نیز کتب قدیم زبان فارسی تدریس میشد. وقتی که زبان تدریس در مکاتب را افغانی ساختند، کتاب افغانی وجود نداشت. تألیف کتاب دشوار بود و منابع کمکی دیگر هیچ وجود نداشت، در حالی که به زبان فارسی هزاران نسخه از بهترین کتابها در نظم و نثر در اختیار مردم بود. به گمان من یکی از دلایل عقبماندگی فاحش افغانستان همین تصمیم نابهجای حکومتهای امانی و نادری بود. مردم غم نان داشتند و حکومت غم زبان. در زمان حکومت جمهوری داوود خان فرمان داده شد که مأمورین دولت زبان پشتو بیاموزند و در هنگام استخدام مأمورین جدید یکی از ویژگیهای اصلی، توانایی سخن گفتن به زبان پشتو بود.
حیدربیگی: حاکمان افغانستان که همه پشتو زبان بودهاند، رفتار و برنامههای چه کسانی بیشتر علیه زبان فارسی عملی شده است، با چه ابزار و برنامههایی؟
پس از محمود طرزی گویا تز اصلی حکومتهای افغانستان اضمحلال زبان فارسی بود. در زمان نادرخان اوج این دشمنی با فرهنگ قدیم این سرزمین و مخصوصا با زبان فارسی آغاز شد. ما دربارۀ کتاب سوزیها و زدودن همۀ آثار و آبدههای تاریخی توسط گلمحمد خان مومند و یاران و همکاران او داستانهای بسیار شنیدهایم. غلاممحمد خان فرهاد در دوران سلطنت محمدظاهر شاه شهردار کابل مقرر شد. او وظیفه داشت که چهرۀ شهر کابل را افغانی بسازد. او هرچه میتوانست، انجام داد. شهر کهنه کابل که یادگارهای هزاران ساله را در خود داشت، به شمول چهارچته که هنوز قابل ترمیم بود، یکسره ویران کرد و از نفس شهر کهنه یک جاده وسیع بنیاد نهاد که نه راه قندهار را به جلالآباد وصل میکرد و نه راه شمال را به جنوب. این جاده همۀ هست و بود کابل قدیم را بر باد داد. در دو سوی این جاده هم زمینها را برای افغانها توزیع کرد تا در آنجا آپارتمان بسازند. نامهای محلات کابل را تغییر داد و نامهای افغانی گذاشت. باغهایی را که بابر و فرزندانش ساخته بودند، همه نابود شدند. تنها مقبرۀ بابرشاه و به گرد آن درختانی باقی ماند و بس. جفاهای بسیار شد. یکی از مخالفان حکومت بابری در هند به نام شیرشاه سوری، افغان تلقی شد و به نام او محلی را در کابل نامگذاری کردند. در حالی که در قانون اساسی افغانستان، هر کسی از افغانستان بود، افغان بود. مگر ترکتباران افغانستان متأثر نمیشدند که همۀ دستآوردهای بزرگ اجدادشان در این کشور نابود و به جای آن بیگانگان افغان قلمداد میشدند؟
در این دوران بیش از نیمقرن همۀ هم و غم دولتها ارتقای زبان پشتو و اضمحلال زبان فارسی بوده است. در تمام این دوره یک اثری ادبی خوب که بتواند منبع آفریدههای بعدی شود، به وجود نیامد. دانشکدۀ ادبیات در این دوران سترون بود و تبعات آن تا هنوز وجود دارد. با سرنگونی حکومت داوودخان، مخصوصا در دوران حکومت ببرک کارمل، که زمینۀ جذب کادرهای علمی از میان همۀ ملیتها تسهیل شد، وضع زبان فارسی بهتر از پیش گردید. آکادمی علوم که پیش از آن عمدتا برای زبان پشتو کار میکرد، دچار تغییرات و تبدیلات جدید شد. مجلۀ خراسان به فعالیت آغاز کرد و زمینۀ تحقیق در عرصۀ زبان و فرهنگ فارسی نیز در آن ایجاد شد. انجمن نویسندگان افغانستان تأسیس شد و دهها و صدها جلد کتاب، مخصوصا در زمینۀ شعر معاصر هم در زبان فارسی و هم در زبانهای دیگر در آن به چاپ رسید. اما این به گفته حافظ «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود».
حیدربیگی: برنامه آموزشی حکومتی در این دورهها چگونه بود؟ آیا برنامههای ترویج زبان غیر فارسی و کنار گذاشتن زبان فارسی با زور و فشار در بازار و رسانهها و مطبوعات صورت گرفته است؟ آیا برنامههای ضد زبان فارسی به مرور زمان منجر به ضعف زبان فارسی شده است؟
دکتر ساکایی: بلی، این برنامهها و بیمهری دربارۀ زبان فارسی، تحقیق و تتبع در این زمینه را به رکود کشاند؛ حتی استفاده از واژگان کهن را مردود شمردند و آن را مخالف قانون اساسی کشور پنداشتند. این ممانعتها به معنی این بود که از انبوه کتابهای فارسی که در طول بیش از هزار سال، توسط نسلهای متوالی آفریده شده بود، استفاده صورت نگیرد؛ مثلا کلمۀ دانشگاه. در زمان محمدظاهر شاه وقتی که استاد جاوید با درجۀ دکترای زبان فارسی از ایران برگشت، به او وظیفه داده شد که به جای نامها و اصطلاحات فارسی در دانشگاه، گزینههای پشتوی آن را بسازد. او برای دانشگاه پوهنتون را پیشنهاد کرد و به جای دانشکده، پوهنزی را. او زمانی گفته بود که این یک اشتباه بود. باید برای دانشگاه پوهنزی میآمد و برای دانشکده پوهنتون که مقصد اولی جای بزرگتر و دومی جای کوچکتر است. میگفت پسانها دیپوی بزرگ نگهداری ادویه را درملزی نام گذاشتیم و دکانهای ادویهفروشی را درملتون که درست و بهجا بود.
در سالهای اخیر مخصوصا دوران جمهوریت، تعدادی از جوانان نویسنده و شاعر زبان فارسی روی آوردند به استفاده از واژگان قدیم زبان فارسی که ایرانیها در مراکز تحقیقشان آنها را گزیده بودند که سبب خشم حکومتها و پاسداران زبان پشتو قرار میگرفت. اکنون در نظام امارت اسلامی نه تنها آن واژههای مورد نظر، که زبان فارسی از دفتر و دیوان حکومتی برچیده شده است.
حیدربیگی: خوب ما دوران بیست سال حکومت جمهوریت را داشتیم که زبان فارسی در قانون اساسی یکی از زبانهای رسمی کشور بود، در این دوره زبان فارسی به شکل گستردهای در رسانههای تصویری و چاپی حضور داشت و همینطور در شهر و بازار به شکل مطلق نمود داشت، اما بعد از سقوط دولت و تسلط دوباره طالبان، زبان فارسی از رسمیت افتاد و در نمود ظاهری و رسانهای هم کمکم به حاشیه رفته است، آیا به نظر شما این یک نوع سیاست حذفی در قبال زبان فارسی است؟
دکتر ساکایی: زبان را نمیتوان حذف کرد. اگر زبان قابل حذف میبود، در هفتاد سال حاکمیت شوروی بر مردم تاجیک، اوزبیک، قزاق و... زبانهای آنها مضمحل میشد. روسها در حقیقت هیچ فعالیتی برای ارتقای زبانهای مروج در این سرزمینها را نداشتند. زبان رسمی تنها همان یک زبان روسی بود و زبان آموزش نیز تنها همان یک زبان روسی بود. اما پس از هفتاد سال که این جمهوریهای جداگانه پدید آمد زبانشان وجود داشت. باور بر این است که اصلا نمیتوان زبانی را حذف کرد.
حیدربیگی: چنین سیاستهایی میتواند منجر به ضعف زبان فارسی شود؟
دکتر ساکایی: بلی. میتواند منجر به ضعف زبان فارسی در افغانستان شود. اما دو کشور دیگر فارسی زبان در دو سوی وطن ما هستند که برای زبان فارسی کار میکنند و ناگزیر تأثیراتی در افغانستان هم به جا میگذارند. مخالفت با زبان فارسی، مخالفت با پیشرفت و ارتقای اقتصادی و مدنی در افغانستان است. زبان فارسی امروزه به حیث یکی از زبانهای مهم در دنیای امروز شناخته میشود. آخرین دستآوردهای بشری در علم و تکنولوژی بیوقفه به زبان فارسی ترجمه و انتشار مییابند که مخالفت با آن به معنای مخالفت با علم است.
حیدربیگی: در قسمت آخر این گفتگو میپردازیم به علاقهمندی فکری شما، شما در زمینۀ ادبیات فارسی زحمتهای بسیاری کشیده و آثاری بسیاری خلق کرده و در اختیار نسل جوان قرار دادهاید، یکی از متونی که بیشتر در مورد آن کار کرده و مقالات و آثاری در آن زمینه نوشته کردهاید، شاهنامه است، چگونه به شاهنامهپژوهی علاقه پیدا کردید و این علاقه از کی شروع شد؟
دکتر ساکایی: متأسفانه در تما دورانی که من درس خواندم و تدریس کردم، جنگ وجود داشت و من هم مانند همۀ مردم از آن متأثر بودم. زمینۀ سفر به خارج، جز کشورهای اقمار شوروی نبود که آن هم برای من میسر نشد. دسترسی به منابع و بیاطلاعی از آنچه در جهان بیرون از افغانستان میگذشت بر همۀ نوشتههای من سایه افکنده است.
شاهنامه را از کودکی آغاز کردم و این دلیل آشنایی و علاقۀ من به ادبیات شد؛ چنان که همۀ پایاننامههای دوران تحصیل را دربارۀ شاهنامه نوشتم. هرچند علاقهمندانی هم در کنار من در دانشگاه بودند، اما درسهای فردوسیشناسی و ادبیات حماسی را عمدتا من پیش بردم؛ مقاله نوشتم و کتاب تألیف کردم. متون نظم حماسی را با نام «نظم دُرّ دَری» برای صنوف اول دیپارتمنت فارسی نوشتم که سالهای دراز است که در دانشگاه تدریس میشود. بعد کتاب فردوسیشناسی را به نام «در شناخت فردوسی و شاهنامه» نوشتم که برای صنوف چهارم دیپارتمنت فارسی دری تدریس میشود. البته برای شاگردان دانشگاه کتابهای دیگر هم نوشتم. تاریخ ادبیات فارسی در سدههای ششم و هفتم هجری (دورۀ مغول) و تاریخ ادبیات فارسی در سدههای هشتم و نهم هجری (دورۀ تیموریان) را نیز نوشتهام که مورد استفاده است. دو کتاب دیگر «متون تاریخی در زبان فارسی» و همچنان «نمونههایی از متون تعلیمی در زبان فارسی» را برای دورۀ فوق لیسانس نوشتم که هردو کتاب چاپ شده و مورد استفادهاند.
اما تحقیقات بیشتر روی شاهنامه انجام دادهام. نخستین مجموعه مقالات دربارۀ فردوسی و شاهنامه به نام «پلههایی بر کاخ بلند» در اوایل دهۀ نود به چاپ رسید. مقالات متعدد دیگر هم در مجلات افغانستان و بیرون از کشور به چاپ رسانیدهام که مجموعۀ آنها نیز آماده چاپاند. یک کتاب از من دربارۀ شاهنامه به نام «گودرز و پیران، علمبرداران ایران و توران» در ایران چاپ شد. چند کتاب دیگر هم در این زمینه چاپ شده و یا آماده چاپاند.
حیدربیگی: جغرافیای وقوع روایت در شاهنامه چه سرزمینهایی را دربر میگیرد و بعد از مرزبندیها، توجه خاصی نسبت به شاهنامه در ساحۀ زبانی افغانستان صورت گرفته است؟ دیگر این که میتوان گفت شاهنامه علاوه بر متن ادبی یک متن تاریخی نیز است؟
دکتر ساکایی: من که کودک بودم و شاهنامه میخواندم، به ایران علاقه زیاد داشتم. با خود میگفتم یک روزی به ایران میروم و این جغرافیا را میگردم که قهرمانانی چون رستم در آنجا بودهاند. پسانها که بیشتر تعمق کردم، متوجه شدم که جغرافیای شاهنامه به ویژه جغرافیای دوران پهلوانی شاهنامه، عمدتا سرزمینی است که ما در آن به سر میبریم. ممکن است همۀ خوانندگان شاهنامه مانند من آرزوی دیدن مکانهایی را داشته باشند که رستم و سهراب در آن اسپ تاخته باشند و جمشید و خسرو در آن پادشاهی رانده باشند. من در مقدمۀ کتاب فردوسیشناسی نوشتم که خواندن شاهنامه و پرداختن به آن غرورآفرین است و ممکن بود که انگیزهای برای وحدت ملی و تمامیت ارضی افغانستان تولید کند. اما شوربختانه با شاهنامه نوعی دشمنی پیشه کردند و نام ایران بزرگ بر قسمتی از آن سرزمین کهن انتخاب شد که ممکن بود به گونههایی جبران شود. سرزمین زادگاه رستم (سیستان) که امروزه مربوط افغانستان است، اما نام آن به ایران داده شد. سیستان از هامون هیرمند تا غزنه را دربر داشته است. کابل، بلخ، بدخشان، بست، هرات، سمنگان و بامیان اجزای مهمی از جغرافیای شاهنامهاند که شاهانی در افسانه و تاریخ این مرزوبوم زیستهاند. ما چرا به آن افتحار نکنیم. در شاهنامه نام افغان نیامده است. نام تاجیک و هزاره هم نیامده است. نام هیچ ملیت دیگر هم نیامده است. اما نام کابل آمده، نام قندهار آمده نام دنبُر (جلالآباد) آمده است... این کتاب میتوانست زندگی ما را سمتوسوی دیگر بدهد، و اما چرا بدان توجه نشد؟ ما برای این که فردوسی را نیز از خود بدانیم دلایل محکمی داریم. عمدهترین دلیل ما این است که داشتههای فرهنگی قدیم ما تا پدید آمدن مرزهای جدید و کشورهای جدید، قابل تقسیم نیستند. اینها مال همۀ مردمی است که در جغرافیای ایران بزرگ میزیستهاند. ایران بزرگ از رود سند در شرق تا رود دجله در غرب را فرا گرفته بود.
شاهنامه هرچند یک متن ادبی حماسی است، اما تداوم تاریخی کاملا در آن آشکار است. از این لحاظ ما دورههای افسانوی را در دورۀ پادشاهی پیشدادیان در مییابیم. دورۀ پهلوانی در قسمتهای پادشاهی کیانیان و دورههای کاملا تاریخی که از اسکندر آغاز میشود و تا پایان شاهنامه ادامه دارد، میشود بر آن استناد کرد و همۀ تاریخنگاران این کار را کردهاند. شاهنامه یکی از منابع مهم تاریخنگاری در همۀ دورانها بوده است. ما چرا آن را از دست بدهیم و چرا به آن توجه نکنیم؟
اما تعصبات کور و نادانی بیحد، افغانستان را از گذشتۀ تاریخی و افسانوی آن، متأسفانه، جدا کرد و به جای آن تلاش صورت گرفت که یک گذشتۀ دروغین بسازند که در دوران ما قابل قبول و پذیرش نبود. مثلا نوشتن کتابی به نام «پته خزانه» که امروزه جز عرق سرد خجالت چیزی برای کارگردانان و نویسندۀ آن باقی نمانده است.
حیدربیگی: آیا میتوان گفت شاهنامه علاوه بر اینکه پشتوانهای برای حفظ زبان فارسی بوده، الگوی روایتگری حماسی نیز بوده است؟
دکتر ساکایی: بلی درست است. گفته شده است، منبع اصلی که فردوسی آن را در اختیار داشت، شاهنامۀ منثور ابومنصوری بود. این کتاب بزرگ، یک کتاب تاریخ بود، نه حماسی. این متن منثور به فرمان ابومنصور عبدالرزاق، فرماندار خراسان، توسط چهار تن از دانایان خراسان اندکی پیش از زاده شدن فردوسی نوشته شده بود. این تاریخ را فردوسی به شعر حماسی آورد. در حقیقت این جادوی شعر فردوسی بود که این کتاب را خانهبهخانۀ مردم برد و در دلهای خلق عالم جا داد.
پیش از فردوسی کسانی دیگر چون مسعودی مروزی و دقیقی بلخی هم شاهنامههایی سرودند. شاهنامهسرایی با سرودن شاهنامه هم پایان نیافت. پس از فردوسی نیز شاهنامههای دیگر، البته با نامهای دیگر چون گرشاسپنامه، سامنامه، بهمننامه، برزونامه و... پدید آمدند. اما در میان این همه نامهها، شاهنامۀ فردوسی مقام ویژه دارد، که واقعا پشتوانۀ بزرگ برای حفظ و اعتلای زبان فارسی هم محسوب میشود.
حیدربیگی: تشکر جناب دکتر
منبع: فصلنامه عدالت و امید شماره ۱۱





نظرتان را بنویسید: